«هفتتیرکش» نوشته استیون کینگ (۱۹۴۷)، نویسنده آمریکایی داستانهای تخیلی و جنایی است. وی همچنین در مقدمه این کتاب، روایتی از ورودش به دنیای نویسندگی از دوران نوجوانیاش تا کنون را آورده است. در بریدهای از داستان هفتتیرکش میخوانیم: هفتتیرکش در راهروی کلیسا ایستاد، در سایهی آن مخفی شد و نگاهی به داخل افکند. تمام نیمکتها پر و حضار ایستاده بودند. (او کنرلی و فرزندانش؛ کاستنر، مالک مغازه بزرگ خشکبار و همسرش؛ تعدادی از مشتریهای دائمی بار؛ جمعی از زنان شهر که هرگز آنان را ندیده بود؛ و با کمال تعجب، شِب را دید.) آنان سرودی روحانی را بدون هماهنگی با هم میخواندند. هفتتیرکش با کنجکاوی به زن کوهستاننشین بالای منبر نگاه کرد. آلیس قبلاً به او گفته بود. «اون زن تنها زندگی میکنه و به ندرت کسی اونو میبینه. فقط یکشنبهها از خونه بیرون میاد. اسمش سیلویا پیتسونه. اون دیوونهست، اما برای مردم شهر افسون و جادو میکنه. اونا جادوگری رو دوست دارن. با اوضاع زندگیشون جور درمیاد.» با هیچ معیاری نمیشد آن زن را توصیف کرد. سینهاش مانند خاکریز بود. گردن سیخ و ستبرش، قرص سفید صورتش را بالا نگه داشته بود؛ صورتی با دو چشم بزرگ و تیره همچون دو رودخانهی عمیق و کوچک. موهای قهوهای زیبا و پرپشتش آنقدر آشفته و نامنظم مینمود که با سنجاقسری به بزرگی سیخ کباب جمعشان کرده بود. لباسی از جنس کرباس به تن داشت. با دستان ستبرش کتاب سرود را در دست گرفته بود. پوستش نرم و صاف بود. با خود فکر کرد آن زن باید بالغ بر سیصد پوند وزن داشته باشد. ناگهان گرایشی شدید نسبت به او احساس کرد که تنش را به لرزه انداخت و سبب شد رویش را برگرداند. همسرایان سرود را به پایان رساندند. زن منتظر ماند تا همه در جایشان بنشینند. بعد دستش را بالای سرشان کشید، گویی دعای خیر برایشان میخواند. حرکاتش مهیج بود.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی