«بازیهای خطرناک» نوشته اُغوز آتای (۱۹۷۷-۱۹۳۴)، نویسنده ترکیهای و از آغازگران نسل نو ادبیات ترکیه است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
سوگی حکمت رو به آقا سلیم هم معرفی کرد. ببین، هر چی میخوای به من بد و بیراه بگی بگو ولی این قضیه سوم شخص رو بیخیال شو تو رو به جدت. دیگه تصمیمشون برا ازدواج قطعی بود. حکمت رسماً درخواست ازدواج کرده بود و سوگی هم...، سوگی هم هر چند فقط به نگاه ولی به هر حال موافقتش رو اعلام کرده بود. هر دو از اون آدمایی بودن که به هر تقدیر ممکن خواسته یا ناخواسته به گوشهای از اجتماع.... تبعید شده بودن. تبعید هم نه ولی...، یعنی هر دو آدمای منزوی بودن، هر دو از اون آدمایی بودن که مدام از طرف جمع و جامعه تحقیر شده و.... خوار و ذلیل شده بودن.
انقدر هم دیگه نه ولی...، یعنی لااقل برا سوگی که به راحتی در مورد همه چی قضاوت کرده و اساساً هیچ چیز رو نمیپسندید تا به حال کسی این جوری...، یعنی راستش هیچ جوری...، یعنی...، یعنی اون تا به حال.... خب؟ خب که یعنی تا به حال هیچ کی هواش رو نداشت دیگه. و حالا حکمت تو نقش اون سوار سفید پوش.... از طرفی حکمت هم که به راحتی در مورد همه چی نظر داده و اساساً عالم و آدم رو مورد موعظه و پند و اندرز قرار میداد هنوز نتونسته بود که درسش رو تو دانشگاه تموم کنه.
همچنین یهویی و بیخود و بیجهت اون از خونه پدریش در اومده و تو یه خونه کوچک و محقر.... به قول خودش آلونک. نه نه به اون جاش نرسیدیم که هنوز. اِ؟ آره دیگه. خب؟ خب که آقا حمید و ثریا خانم همه تلاششون رو به خرج میدادن تا در و همسایه از این آبروریزی که باعث و بانیش به تنهایی و به کل خود حکمت بود کسی سر درنیاره.