«آسیاب کنار فلوس» نوشته جورج الیوت (۱۸۸۰-۱۸۱۹)، نویسنده انگلیسی است. آسیاب کنار فلوس هم از حیث محتوا و هم از حیث قالب رمانی است درباره اعمال پیچیده عوالم درون و برون. اما خود نویسنده به رغم تمام تأملی که برداستان و کوشش آگاهانهای که برطرح و قالب آن صرف میکند معتقد بود که فضا و جای بیش از اندازهای را به بخش اوایل کار، یعنی دوران رشد ماگی و تام، تخصیص داده است، و برخی از سخنسنجان امروزی نیز در این پندار با وی سهیماند. اما به هرحال، کتاب روشن و جریان داستان نیرومند است، و همچون رود فلوس غیرقابل پیشبینی است، و سرانجام پس از طی مسافتی دراز ما را به پهنه دریا رهنمون میشود.
در بخشی از رمان میخوانیم:
دشتی گسترده، آنجا که فلوس گسترنده شتابان از میان کرانههای سبزش به جانب دریا پیش میرود و خیزاب زیبا، که به پیشبازش شتافته است، وی را با شور در آغوش میگیرد و از شتابش میکاهد. بر این جریان نیرومند کشتیهای سیاه روانند، کشتیهای سنگین از الوارهای خوشبوی کاج، کیسههای پر از دانههای روغنی، یا زغال سیاه و رخشنده. مقصد این محصولات شهر «سنت اوگز» است که بامهای کهنسال و سرخ و شیار شیار و شیروانیهای وسیع انبارهایش را در میان پشتهای پوشیده از درخت و کناره رود به تماشا میگذارد، در حالیکه پرتو نگاه گذرای خورشید زمستانی ته رنگی ارغوانی به آب میبخشد.
در دوردست، از هر سو، مرغزارهای شاداب گسترده است، با قطعاتی از خاک سیاه که برای افشاندن بذر نباتات درشت برگ آماده شدهاند، یا از هم اکنون کشت نباتات نازک برگ پائیزی ته رنگی بدانها به وام داده است. بازمانده کومههای زرین کندوهای عسل سال پیش هنوز در فواصل بین خاربستها به چشم میخورند، و همه جا، جای جای، درختانی این خاربستها را آراستهاند.