«کوچه پسکوچههای کودکی» نوشته انی ارنو (۱۹۴۰)، نویسنده فرانسوی است. این کتاب برنده جایزه ادبی رنودو شده است. در بخشی از کتاب میخوانیم: پدرو مادرم همیشه با لحنی پرخاشگر و شکایت آمیز با هم صحبت میکردند، حتی وقتی نگران حال همدیگر بودند. «داری میری بیرون، شال گردنت را بردار!» یا «خب، دو دقیقه بنشین دیگه!» انگار دارند به همدیگر بدوبیراه میگویند. مدام سر اینکه چه کسی فاکتور لیموناد را گم کرده یا چه کسی فراموش کرده چراغ زیرزمین را خاموش کند، جر و بحث میکردند. همیشه صدای مادرم بلند بود چون کوچکترین چیزی اعصابش را بهم میریخت، تأخیردر تحویل اجناس، سشوار زیادی داغ آرایشگر، قوانین و مشتریها. بعضی اوقات میگفت: «تو اصلاً برای کسب و کار ساخته نشدهای» (منظورش این بود: باید همان کارگر میماندی). گاهی که دیگر این توهینها زیادی به پدرم فشار میآورد و آرامش همیشگیاش را از دست میداد: «بدبخت بیچاره! باید میگذاشتم همانجایی که بودی میماندی.» همان بده بستان هفتگی: - روانی! خل و چل! - بدبخت فلک زده! - زنیکهی خرپیره! وغیره. بدون کوچکترین اهمیتی. انگار بلد نبودیم جوردیگری غیر از این لحن توهینآمیز با هم حرف بزنیم. لحن مؤدب و محترمانه صرفاً برای دیگران بود. آنقدر به این حالت خو گرفته بودیم که در جمع که باید جلوی دیگران آبروی خودمان را حفظ میکردیم، پدرم اگر میخواست مرا بهخاطر بالا رفتن از تل شن و سنگریزه سرزنش کند، ناگهان لحن تند و زنندهای به خود میگرفت و تمام آن تأثیر خوبی که میخواستیم روی دیگران بگذاریم، از بین میبرد. یاد نگرفته بود چطور با وقار و متانت مرا تنبیه کند و من هم ناخودآگاه اگر با صدای بلند سرم داد نمیکشید و توهین نمیکرد، تهدیدش را جدی نمیگرفتم. احترام بین والدین و فرزندان تا مدتها برای من مثل یک راز بود و سالها طول کشید تا این محبت بیحدومرزی را که در یک سلام و احوالپرسی سادهی آدمهای تحصیلکرده بود درک کنم.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی