«دکتر ژیواگو» نوشته بوریس پاسترناک (۱۹۶۰-۱۸۹۰)، نویسنده روسی برنده جایزه نوبل ادبیات است. پاسترناک نوشتن این داستان را در سال۱۹۱۵ آغاز و در سال ۱۹۵۶ به پایان رساند. از آنجایی که این کتاب با سیاستهای رسمی شوروی در آن دوران در تضاد بود از چاپ آن در روسیه جلوگیری شد.اما در نهایت در سال ۱۹۸۸ کتاب دکتر ژیواگو در روسیه به چاپ رسید. نام کتاب برگرفته از قهرمان داستان است که یک پزشک و شاعر است. او درگیر روابط احساسی و دلبستگیهایش است که با انقلاب اکتبر و رویدادهای تاریخی پرتلاطم پس از آن روبرو میشود.
بخشی از این کتاب را میخوانیم:
آنها میرفتند، همچنان میرفتند، و هنگامی که سرود ماتم قطع میشد، مانند این بود که در طول مسیرشان صدای پاها، اسبها و وزش باد شنیده میشود.
رهگذران کنار میرفتند تا راه را بر مشایعتکنندگان باز کنند، تاج گلها را میشمردند و علامت صلیب میکشیدند، کنجکاوان به این گروه میپیوستند و میپرسیدند: «که را به خاک میسپارند؟» جواب میشنیدند: «ژیواگو» - درست، ثواب دارد، برای این مرد دعایی بکنیم - مرد نیست، زن است - چه فرق میکند. خدا بیامرزدش. مراسم خوبی است.
آخرین لحظات به سرعت میگذشت - لحظاتی بودند حساس و بازنگشتنی. «زمین خدا و آنچه را که در بردارد، جهان و تمام موجوداتش.» کشیش، با دست علامت صلیب رسم کرد و یک مشت خاک بر «ماریانیکلایونا» پاشید. سرود «با ارواح پاکان» را خواندند. بعد حرکت غیرارادی و شتابآمیز شروع شد. درِ تابوت را بستند، میخ کوبیدند و در قبر گذاشتند.» بارانی از خاک و کلوخ بر تابوت بارید و صدایی مانند طبل برخاست و در آن واحد با چهار بیلچه آن را پوشانیدند. تپه کوچکی درست شد. پسربچهای ده ساله از تپه بالا رفت.