«همهچیز فرومیپاشد» نوشته چینوا اِچهبی (۱۹۳۰) نویسنده و شاعر نیجریهایتبار است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
این ماجراها به چندین سالِ پیش برمیگشت، وقتی که او جوان بود. انوکایِ پابهسنگذاشته، ناتوان و درمانده و فقیر بود و زن و بچهاش زندگی بخور و نمیری را میگذراندند. وضع زندگی انوکا مایهی مضحکهی خاص و عام شده بود. قسم خورده بودند دیگر یک کوری هم به او قرض ندهند چون هیچوقت بدهیهایش را پس نمیداد. اما انوکا همیشه در بیشتر قرض گرفتن و افزودن بر بدهکاریهایش موفق میشد.
روزی یکی از همسایههایش بهنام اکُویه۱۰، به دیدن او آمد. انوکا درون کلبه رویِ تخت گلیاش دراز کشیده بود و فلوت میزد. تا اوکیه را دید از جا بلند شد و با او دست داد. اکویه زیراندازش را که از پوستِ بز بود و زیر بغل زده بود باز کرد و روی آن سرگردان میشد. تا یکی از آنها را میدید، با تمام وجودش آواز سر میداد و بازگشتِ پرنده را از سفرِدور و درازش خوشامد میگفت، و از او میپرسید برایش سوغاتی آورده است یا نه.
این ماجراها به چندین سالِ پیش برمیگشت، وقتی که او جوان بود. انوکایِ پابهسنگذاشته، ناتوان و درمانده و فقیر بود و زن و بچهاش زندگی بخور و نمیری را میگذراندند. وضع زندگی انوکا مایهی مضحکهی خاص و عام شده بود. قسم خورده بودند دیگر یک کوری هم به او قرض ندهند چون هیچوقت بدهیهایش را پس نمیداد. اما انوکا همیشه در بیشتر قرض گرفتن و افزودن بر بدهکاریهایش موفق میشد.