«شیدایی» نام رمانی دیگر از نویسنده جوان شیدا اکبریان (۱۳۷۱) است .
در بخشی از آن میخوانیم:
تواتاقم قدم میزدم وبازیهای کودکیم رو با پگاه مرور میکردم، همیشه دوست داشت تو بازی ماشین داشته باشه و رانندگی کنه هرچی میگفتم من پسرم باید پشت فرمون بشینم قبول نمیکرد، منم به ناچار سینی گرد استیلی رو که حکم فرمون ماشین داشت برامون رو دستش میدادم وخودم هم کنارش مینشستم
صدای در اتاقم رو شنیدم یه بفرماییدگفتم و سمت در چرخیدم، بادیدن شیواتعجب کردم، خیلی وقت بود دیگه به من سر نمیزد
شیوا: سلام، مهمون نمیخوای؟
من: مهمونی که باباش صاحب خونهٔ هممونه رو کی جرات داره رد کنه؟!
خندید و اومد داخل لبهٔ تختم نشست و منم رفتم با فاصله کنارش وایسادم
شیوا: چه خبر؟ خوبی؟
من: چه عجب حالم رو میپرسی؟!
شیوا: وقتی حرفم رو گوش نمیدی حقته منم دیدنت نیام
لبخند زدم و سرم رو پایین انداختم، میدونستم منظورش چیه ولی حوصله بحث کردن باهاش رو نداشتم
شیوا: خانم اسدی امروز نیومده؟
من: نه
شیوا: خوب اونم سرکار گذاشتی!
خندیدم و گفتم: نمیخوای ول کنی این حرفارو؟
بعدهم برا این که بحث عوض شه گفتم: چه خبر از آقای اردکانی؟
شیوا: مربی شماست حالش رو از من میپرسی!
من: والا بیشتر از ما نبینیش کمتر نمیبینیش، به سلامتی خبریه؟
شیوا: چه خبری؟
من: چمیدونم، خبرهای خوب مثلا
شیوا خندید وگفت: مثلا بخوایم باهم ازدواج کنیم؟؟