«فونف فانوسکا» رمانی سیاسی- اجتماعی و سه بخشی از زهرا صمدی، نویسنده معاصر است.
بخشی از آن را میخوانید:
به سنگقبر زل زده بودم. به صدای قُرت قُرت شیرکاکائوی بانو کنارم گوش دادم. دل خودم ضعف میرفت؛ اما چند گاز بیشتر به کیکم نزدم. سرم را چرخاندم و فیروزه را تماشا کردم. کیک و شیر را کنارش روی نیمکت گذاشته بود. دستهایش روی قفسۀ سینهاش قرار داشت.
- داروهاتو خوردی؟
بدون اینکه نگاهم کند سرش را به نشانۀ تائید تکان داد. کنار پیشانیاش چند جوش ریز با سماجت مرا تماشا میکردند. بانو که شیرکاکائو را تا ته سر کشیده بود، بطری را گوشهای پرت کرد. چرا میخواست بعدازآن شبِ سخت مرا عذاب دهد؟ دهانم را باز کردم تا چیزی بگویم اما بیدرنگ به خاطر فیروزه آن را بستم. بیحرف بلند شدم و بطری را برداشتم. وقتی از کنار سطل آشغال برگشتم، فیروزه مشغول خواندن تکه کاغذ بود. ما سه نفر باید دربارۀ چیزی تصمیم میگرفتیم که حتی نمیخواستیم از آن صحبت کنیم.
- انگار هزار سال از دیروز گذشته.
نیازی به کلمات من و بانو برای اثبات درستی حرف فیروزه نبود. بانو بهطرف من چرخید و گفت: «دستتو باز کن.»
چند لحظه مشکوک نگاهش کردم. میان من و فیروزه طوری روی نیمکتِ سبز لم داده بود که انگار در خانهشان نشسته است. این یک ماه که سر من شلوغ بود کسی به وزنش نظارت میکرد؟