«دو برج (خداوند انگشتری۲)» دومین جلد از رمان افسانهای خداوند انگشتری (ارباب حلقهها) اثر هیجان انگیز و جذاب جی. آر. آر.تالکین است.
دفتر سوم کتاب اینگونه آغاز میشود:
آراگورن با شتاب از تپه بالا رفت. هر از چندی بروی زمین خم میشد. هابیتها سبک حرکت میکنند، و خواندن رد پای آنها حتی برای یک تکاور هم ساده نیست، ولی نه چندان دور از قلّه چشمهای کورهراه را قطع میکرد، و او بروی زمین مرطوب آنچه را میجست پیدا کرد.
با خودش گفت: "علامتها رو درست خوندم، فرودو به طرف نوک تپه دویده. نمیدونم اون بالا چی دیده؟ ولی از همون راه برگشته، و دوباره از تپه پایین اومده."
آراگورن کمی مکث کرد. مایل بود خودش به امید دیدن چیزی که او را در این مخمصه راهنمایی کند به جایگاه بلند برود؛ ولی وقت تنگ بود. او به یکباره به جلو جهید، و از روی سنگفرشهای بزرگ و پلکان سنگی به سوی قلّه دوید. سپس بروی جایگاه نشست و به اطراف نگاه کرد. ولی خورشید تار به نظر میرسید و جهان تیره و غریب. سرش را دور تا دور چرخاند، و چیزی جز تپههای دوردست ندید، مگر به نظر میرسید در دوردست دوباره پرنده عظیمی مانند عقاب در اوج آسمان دایرهوار چرخ میزند و آهسته به زمین نزدیک میشود.
در همان حالی که نگاه میکرد صداهایی از جنگل پایین، از ساحل غربی رودخانه، به گوشهای تیزش رسید. بیحرکت ایستاد. صدای فریاد به گوشش رسید، و در میان آن با وحشت تمام صدای خشن اورکها را تشخیص داد. سپس ناگهان صدای شاخی که از ته گلو بلند میشد برخاست، و طنین آن تپهها را به لرزه درآورد و در درّهها انعکاس یافت و بانگ سهمگین آن بر فراز خروش آبشار اوج گرفت.
آراگورن فریاد زد: "شاخ بارومیر! احتیاج به کمک داره!" به سرعت از پلکان فرود آمد و جستان و خیزان از کورهراه پایین رفت. "افسوس! امروز بخت بد با من همراه اه، و هر کاری که میکنم غلط از آب درمیآد.