«حتی سگها» نوشته جان مکگرگور (۱۹۷۶) نویسنده انگلیسی است. این کتاب که جایزه بینالملی ادبیات دوبلین را دریافت کرده است پیرامون مواد مخدر و زندگی معتادان بیخانمان است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
اواخر دسامبر، اونا دَر و میشکنن و جسد و میکِشن بیرون. هوا مثل گیرهی آهنگری سرده! آسمون، چشم فولاد، آبی و سرد، درختا، استخونای پوسیدهای که تو نورِ یخ زدهی خورشید، سفیدک زده. ما جلوی دری که از جا دراومده جمع میشیم!
خیابون ساکته، بخار از دودکش موتورخونه شوفاژ آه میکشه و با موج بیرون میزنه. تلویزیون اتاق همسایه سوسو میزنه. یکی از فاصلهای دور، اون طرف زمین بازی، پشت اون آپارتمانها، رو حصار نردهها، چکش کاری میکنه.
دهنهی قطور ناودون، یخ و برف آب شده رو، از سه طبقه بالاتر به طرف پیاده رو سرازیر میکنه و آب، کمکم زیر دیوار کوتاه آجری جمع میشه و یخ میبنده.
ماشینا، تک و توک با سرعت از خیابون رد میشن، شیشه ماشینا بخار گرفته و موتورشون از سرما زوزه میکشه و با تقلای زیاد جلو میره.
یکی رو میبینیم که اون طرفتر، بالای سراشیبی جاده داره از تاکسی پیاده میشه. اون زن درِ تاکسی رو باز میذاره و ما دو تا چمدون سفری، پر از لباس و کتاب و لوازم آرایش، روی صندلی عقبش میبینیم. زن از پلکان کوتاه بالا میره و در و با سر و صدا میکوبه. این زن لوراست!