یک باران...
دخت زیبانگار پاییز که تمامی فصلهای عمرش را به خزانها باخته.
یک بازگشت...
بازگشتی به دیار پیشین به قیمت مرور خاطراتی به رنگ افسوس.
یک تنهایی...
کوچه کوچه و خیابان خیابان تنهایی، مجازات دل کندن از تمام آدمهاست.
یک عشق...
احساسی لطیف پشت هوسهای فریبنده، عشقی است که در اعماق دلها خفته.
این متنها، جملهها و واژهها، همه دست به دست هم دادهاند تا شرح زندگیای شوند پر از فراز و نشیب. او خود راهش را انتخاب کرده. با وجود همهی سختیهای راهش، تا توانسته توسن سرکشش را برای رسیدن به خوشبختی تاخته. در این مسیر، دل سپرده و دل کنده، بارها خطا کرده و جبران، هی افتاده و بلند شده، جفا دیده و جفا کرده و زیر سایهی دیگران، اما روی پاهای خودش ایستاده.
کسی چه میداند که او به خواستههایش رسیده است یا نه؟!...
و یا شهد شیرین خوشبختی را چشیده است یا خیر؟!
اصلاً، این مسیری که انتخاب کرده، آیا به کارش آمده؟!
شاید، پاسخ همهی اینها، «نه» باشد و شاید، نه!
شما چه فکر میکنید؟