عطش هربار،قُربانیِ جدیدی را در آغوشِ خود می کِشد.گاهی عطش به خون است،گاهی عطش به جنون!گاهی هم عطش به نوشیدنِ خون نیست،بلکه به ریختنِ آن است.جلدِ دوم،حوادث و اتفاقاتِ جلد یک را دُنبال می کُند و ادامه می دهد.شاید سرنوشت با آنها یار شود!
عطش افتاده به جانم جگرم مي سوزد
هستي ام ز آتش غم ها به برم مي سوزد
در من از سوز عطش تاب سخن گفتن نيست
دهنم خشك و دلم خون، جگرم مي سوزد
عطش و داغ دل و تابش خورشيد و سلاح
آتشي هست كه پا تا به سرم مي سوزد
باغبانم من و افسوس كه از بی عِشقی
هر گل و غنچه به پيش نظرم مي سوزد