مقدمه
چای کمرنگ مادرم را نذر کنید.
دست های خسته پدرم را،وادار به ریختن خاک نکنید!
چشمان برادرم را ببندید تا نبیند که خواهرش زیر خروار، خروار خاک میرود!
عزادار مجلس نمیخواهم!فقط چندین دوست نامردم را بیاوردید تا روی قبرم برقصند!
مادر اشک هایت را هدر نده ارزش من کمتر از این هاست!
وفای این دنیا آنقدر کم است که من به مردن،این چنین راضی ام!
اینجا زمان زیادی برای فکر کردن دارم!!!فکر کردن به کاری که با خود و شماها کردم!
هرشب در خوابت حئ و حاضر هستم.
پدر دستانت را دیگر به اجر های زبر نزن،برادرم،فرزندت،آنقدر بزرگ شده که به جای تو کار کند!
چقدر دوست دارم یکی از شماها پیشم باشد!
آرزوی بدی میکنم نه؟
هرشب سرد که در این سوراخ موش میگذرد با خودم میگویم:خود کرده را تدبیر نیست....