نسل ما مثل درختهای زمستونی به خواب رفته... خوابی که به این راحتیها نمیشه ازش دل کند!
عادت کردیم بهش و ترک عادت ساده نیست، انگار بدمون هم نمیاد با بهونه ها و امیدهای کاذب سرمونو گرم گذروندن روزها بکنیم، همون طور که تاالان پیش رفتیم و تهش روزهاییو گذروندیم که هربار تکههایی از انگیزه و حال خوبمون و دزدید!
از کرونایی که قرار بود شنبه تمام بشه و شنبههای زیادی و ازمون گرفت و باهامون موند تا توقعهامون از زندگی که روز به روز پایین تر میاد و سالهاست سیر نزولی گرفته!
اما میدونی... این نسل هم مثل زمان به بهار نیاز داره،
یه بارونی که افکار غبار گرفته رو بشوره، به رویایی که برای ساختن حقیقت توی ذهنمون پرورش بدیم نه برای فرار از اون.
خیلی وقت خوابیم -خوابی زمستانی-
وقتش که با بارون بهاری دوباره جوونه بزنیم و سرمون رو از خروار خروار برف بیرون بیاریم و به دنیامون سلامی بکنیم، دنیایی که قرار خودمون بسازیم، حالا هرکس به سهم خودش...